سلام بر دوستان عزیزتر از جانان ما.بعد از اینکه این وب جدیدمو راه اندازی کردم .بادوستان عزیزی آشنا شدم که هرکدام برای خودشون مشکلاتی داشتن.ودرد وغم بسیار.این دلنوشته رو برای دوستانم مینویسم در وبم تا

 

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه دلواپسی

قصه عشق از زبان هرکسی

گفته اند از نی حکایتها بسی

حال بشنو ازمن این افسانه را

داستان این دل دیوانه را :

*****

چشمهایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

بادلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از بامن نشستن، ننگ داشت

عاشقم من،درعاشقی بحث هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عآرنیست

کار او آتشزدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش دردلم افروختن

*****

سوختن در عشق را ازبر شدیم

آتشی بودیمو خاکستر شدیم

ازغم این عشق مردن باک نیست

خوندل هرلحظه خوردن باک نیست

 آه میترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

*****

وای از این سید و آه از آن کمند

پیشرویم خنده،پشتم پوست خند

برچنین نامهربانی دل مبند

دوستان گفتند ودل نشنید پند

ادامه دارد در قسمت چهارم

داستان بی کسی(قسمت چهارم)

داستان بی کسی(قسمت سوم)

داستان بی کسی( قسمت دوم)

داستان بی کسی(قسمت اول)

دل ,***** ,داستان ,عشق ,شوم ,سوختن ,بی کسی ,بس شنیدم ,داستان بی ,سوختن در ,باک نیست

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زیرخاکی | دفینه | گنج دفتر اسناد رسمی 229 تبریز باشگاه دوچرخه سواری آسیادوچرخ کرمانشاه ویشگون رمان مجازی جدید بولتن فرهنگی هنری تبریز تیکت مطالب اینترنتی aracteflon mobilesina rezervehotelchandsetareh