شاید این دلنوشته ای که نوشتم ماجرای خیلی از جوانهای تنهایی باشه که مثل منن

:ما جرا ازجایی شروع می شه که

***********

نیمه شب اواره وبی حسوحال

در سرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای اغاز کردیم در خیال

دل بیاد اورد ایام وصال

ازجدایی یک، دوسالی میگذشت

یک،دوسال ازعمر، رفتو برنگشت

دل بیاد اورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی،ان اسرار را

آن دو چشم مست آهو وار را

همچون رازی مبهم و سربسته بود

چون من از تکرار، اوهم خسته بود

آمدو هم اشیان شد بامن او

هم نشین و هم زبان شد بامن او

خسته جان بودم که جان شد با من او

ناتوان بودو توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگیم

*(این چنین اغاز شد دلبستگی)*

****

وای از آن شب زنده داری تاسحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر

دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمدو در خلوتم،دم ساز شد

گفتگوها بین ما آغاز شد

گفتمش،گفتمش در عشق پابرجاست دل

گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو رحمانشوی زیباست دل

بی توشام بی فرداست دل

دل ز عشق روی تو حیران شده

در پی عشق تو سر گردان شده

 گفت :

گفت در عشقت وفادارم بدار

من تورا بس دوسمیدارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان

با تو شادی میشود غمهای من

باتو زیبا میشود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده

دل ز جادوی رخت افزون شده

جزتوهر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیباییت مجنون شده

****

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعمه بوسه از سرم برد عقل وهوش

درسرم جز عشق او سودا نبود

بهرکس جزاو دراین دل جایی نبود

دیده جزبرروی او بینا نبود

همچو عشق من هیچ گل،زیبا نبود

خوبی او شهره ی آفاق بود

در نجابت درنکویی یکتا بود

******************************

ادامه دارد

داستان بی کسی(قسمت چهارم)

داستان بی کسی(قسمت سوم)

داستان بی کسی( قسمت دوم)

داستان بی کسی(قسمت اول)

دل ,عشق ,بی ,تو ,نبود ,هم ,یعنی خموش ,لب یعنی ,بگذاشت لب ,من او ,بیاد اورد

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

49976470 yamaz gounash لوازم جانبی کامپیوتر و موبایل بهیران انجمن شعر و ادب میخانه دانلود جزوه denafile Golzar مقاله و تحقیق جدید دانلود کتاب الکترونیکی